ای کاش می توانستم با او صحبت کنم
مادربزرگ من «پالیدوز توتونجیان»[1] در سال 1894م در شهرستان «آداپازار»[2] از توابع استان «سقاریه»[3] ترکیه به دنیا آمد. شغل پدر وی کشاورزی بود و مادربزرگم به علت کار در مزرعه مجبور به ترک تحصیل شد. یک خانواده پولدار ترک در استانبول او را در یک کشتی به نام «پادشاه الکساندر »در سال 1920م استخدام کرد. مادرم به من می گفت، که مادربزرگم هیچگاه تمایلی به سخن گفتن درباره آنچه بر سرشان آمده نداشت و وقتی درباره آن کشتارها چیزی از او پرسیده می شد احساس بدی پیدا می کرد و خیلی عصبانی می شد.«آغاونی»[4] خواهر مادر بزرگ من، جزء دخترانی بود که، در راه تبعید اجباری در صحراهای سوزان جان خود را از دست داده بود.
مادر من ،«روکسانا» (آراکس)[5] در یک خانواده پرجمعیت در شهر نیویورک در منطقه فقیر نشین «برانکس» بزرگ شد،.زبان ارمنی، زبان اول او بود. پدربزرگم «هاروطیون سانوسیان »[6] نام داشت که او هم بسیاری از اعضای خانواده اش را در زمان نسل کشی از دست داده بود.
با اینکه من در آمریکا بدنیا آمده و بزرگ شده ام اما نیمی از وجود من ارمنی است،زیرا من تحت تعلیمات مادر و مادربزرگم بزرگ شده ام. من ارمنی می فهمم، ولی نمی توانم صحبت کنم.
او چشم های درخشان و مهربانی داشت.حتی به خوبی می توانست در دهه 80 میلادی دلمه درست کند، از باغ کوچکش مواظبت می کرد و من روزی را به یاد نمی آورم که شاد، پرانرژی و دوست داشتنی نباشد.
بعدها وقتی بزرگ تر شدم پسر عمویم چیزهای زیادی از طریق ایمیل برایم فرستاد که تازگی داشت و من خیلی چیزها در مورد اتفاقاتی که بر سر خانواده ام آمده بود آموختم. من حتی نمی دانستم که مادر بزرگ من هم در راه تبعید های اجباری بوده اما جان سالم بدر برده است.حال من در این روزها علت سکوت، مادربزرگم را می فهمم.او در آوریل 1984م درگذشت.من چیزهای زیادی درباره زنی که مرا بزرگ کرد نمی دانستم. ای کاش می توانستم با او صحبت کنم.
شارلوت هسچر، پرینستون نیوجرسی
آنها خود را زیر اجساد مرده مدفون کردند
پدر بزرگم «آودیس»[7] حدود سال1902م در شهر وان، واقع در شرق ترکیه و مادر بزرگم «سربوهی»[8] در شهر خوی-ایران به دنیا آمدند.
آنها داستان زندگی خانواده را برای من تعریف کردند. پدر بزرگ من در سن 13 سالگی، شاهد جنایات و کشتار وحشیانه خانواده اش بوده و فقط او و برادرش نجات یافته بودند. آنها خود را زیر اجساد مرده مدفون و از این طریق جان سالم بدر برده بودند. پدربزرگم همیشه خاطرات خود را با اندوه و درد، تعریف می کرد. او تعریف کرد که چگونه توانسته بود پس از زنده ماندن با یک گروه از ارمنیان به ایران فرار کند.پدربزرگم در خوی با مادربزرگم آشنا و ازدواج کردند.
مادربزرگم و دو برادر دوقلویش که 5 سال سن داشتند، از بازماندگان کشتار های 1915م در خوی بودند که یتیم شده و بعد ها توسط یک تاجر ارمنی به نام «گالوستیان»[9] در ازای پرداخت پول از یک ترک خریداری و نجات یافته بودند.
من به عنوان یک کودک، در کنار پدربزرگ نقره کارم و مادربزرگ خانه دار لحظات ارزشمندی را گذرانده ام .
عشق من برای آنها بزرگ و بی قید و شرط بود. آودیس در سال 1977م و سربوهی در سال 2001م فوت کردند.
کارینه ایدا آقابگیان، لندن
ما نمی توانیم آنها را نجات بدهیم
خانواده مسلمان من در زمان جنگ اول جهانی در شهر «کیلیس»[10] ترکیه در نزدیکی مرزهای سوریه زندگی می کردند. بسیاری از ارمنیان از طریق کیلیس برای پیدا کردن پناه گاه به «حلب» رفتند.
مادر بزرگ من «سامیه سانی» در سال 1899م به دنیا آمد. او در آن زمان یک نوجوان بیش نبود،او 99 سال عمر کرد.نیمه اول عمر خود را در کیلیس گذراند و قبل از سال 1980م به شهر نیوجرسی آمریکا مهاجرت کرد.
او در اواخر سن 90 سالگی اش بود. بینایی و شنوایی او ضعیف شده ولی خاطرات گذشته را به خوبی به یاد می آورد، چند باری سر میز شام درباره کمپ پناهدگان ارمنی کیلیس صحبت به میان آمده بود.
پدر و مادر من همیشه آنچه که از تاریخ ترکیه در مدرسه آموزش دیده بودند تائید می کردند و این مسئله برای آنها خیلی حساس بود.
بزرگ شدن به عنوان یک مهاجر ترک – امریکایی، یک حکایت تاریخی متناقض گیج کننده ای است که من آن را کشف کرده ام. من می خواهم تفسیر پدر و مادرم را از آنچه اتفاق افتاده بود باور کنم، ولی مستندات ارمنیان من بیش از حد قوی بود و من نمی توانستم از آن چشم پوشی کنم.
گفتگوی من با مادربزرگم درباره ارمنیان از ساختار بازرگانی آنها آغاز شد.او می گفت ارمنیان در حوزه های کاری خود بهترین بودند.ما همه آنها را از دست دادیم زمانی که مجبور شدند از ترکیه تبعید شوند.
مادربزرگم به پدرش گفت بود:
«نفیز» دکتر ارمنی سالخورده و خانواده اش را در خانه خود مخفی کن تا در موقعیتی مناسب بتوانند با خیال آسوده از مرز فرار کنند.او در جواب گفته بود ما نمی توانیم آنها را نجات بدهیم.
پدر و مادرم به صحبت های ما گوش می دادند و با تکان دادن سر تصدیق می کردند،ولی من در آخر تائییدی که به دنبالش می گشتم را بدست آوردم،پدربزرگ و مادر بزرگ من برای کمک به ارمنیانی که در خطر بودند تلاش کرده و به آنها تسلی خاطر داده بودند. در زندگی غم و اندوه از دست دادن همیشه وجود دارد و البته هنوز هم غیر قابل تحمل است.
بیرسو بازکیلار، نیوجرسی
او درخواست کرد که نمی خواهد با یک گلوله ترک دفن شود
مادر بزرگ من «آگولین تاتولیان»[11]در سال 1900م در روستایی به نام «هادجین»[12]به دنیا آمد،که در حال حاضر به نام «سایمبیلی» شناخته می شود و در جنوب ترکیه واقع است. در طول نسل کشی ارمنیان،او به منظور محافظت از خود در مقابل ترک ها،موه های خود را تراشیده, لباس هایش را در آورده و یونیفرم نامزد مرده خود را به تن کرده بود.وی با گلوله ای در قسمت سمت چپ قفسه سینه خود مجروح گردید و 67 سال با این گلوله زندگی کرد.
او یکی از 9 زنی است که از کشتار های هاچن جان سالم بدر برده است. پس از جنگ، او در یونان مقیم شد،بعد به سوریه رفت و در لبنان به مدت 30 سال زندگی کرد،تا اینکه در سال 1969م به آمریکا مهاجرت کرد.
او بیش از مرگش در سال 1986م درخواست کرد که با گلوله ترک دفن نشود.این داستان را دو عمویم برای من بازگو کرده اند. زندگی نامه او در کتاب ارمنی هایی که از نسل کشی نجات یافته اند[13]به چاپ خواهد رسید.
او در واشنگتن دی سی، در سال 1985م توسط رئیس جمهور رونالد ریگان مورد تقدیر قرار گرفت.
آرا یاردمیان،کالیفرنیا
آنها برای روزهای بهتر امیدوار بودند
مادربزرگم و پدر بزرگم (از طرف مادریم)، از ارامنه شهر کارین[14] بودند،بسیاری از اعضای خانواده در تبعید اجباری سال 1915م جان خود را از دست داده و بقیه آنها به اوکراین مهاجرت کردند.
مادربزرگم «آرتمیس خالوییان»[15] در سال 1915م،27 سال سن داشت با تحصیلات عالی و سه فرزند، که مجبور شد وطن آبا و اجدادی خود را ترک کند.در راه تبعید به ازای پرداخت طلا و جواهر به کردها توانستند جان سالم بدر ببرند. ولی او 3 فرزند، پدر و همسرش را از دست داد و مادرش و سه خواهر و برادرش نجات یافتند. تا اینکه او به اوکراین رفت و برای بار دوم با پدر بزرگم یعنی «گالوست»[16] که او هم همسر و فرزندانش را در روستایی به نام «خود او جور»[17] ترکیه از دست داده بود ازدواج کرد. مادر من «کاترینا» در 31 می 1925م در شهر «خارکیف»، اوکراین متولد شد و خانواده من بعد از مدتی به «کیف» نقل مکان کردند.
پدر بزرگم در سال1939م از دنیا رفت، مادربزرگ من به تبریز در ایران نقل مکان کردند، بعد از آن، آنها در تهران سکنی گزیدند،جایی که مادر بزرگ من در سال 1970م از دنیا رفت.
می توان درباره بستگان و دوستان خانوادگی که از نسل کشی ارمنیان جان سالم به در برده اند و مصیبت ها و وحشت هایی که تحمل کردند، و یک کتاب نوشت. آنها قدرت، شجاعت،ارزش های اخلاقی، پشتکار و ایمان شگفت انگیزی داشتند. آنها همیشه برای روزهای بهتر امیدوار بودند.
آناهیتا مارکوئنت،کالیفرنیا
داستان زندگی یکی از نجات یافتگان
پدر بزرگ پدری من، «گورگن خانجیان»[18] احتمالا بین سالهای 1908 یا 1909م متولد شده، او دقیقا نمی داند در چه سالی متولد شده است. او در سپتامبر 2006م درگذشت. او یکی از نجات یافتگان نسل کشی ارمنیان می باشد.
او 5، 6 سال قبل از شروع جنگ جهانی اول در شهر وان زندگی می کرد، که در حال حاضر بخشی از ترکیه و یکی از معدود شهرهایی بود که توانست طی نسل کشی ارمنیان در مقابل نیروهای عثمانی مقاومت کند. پدربزرگم و تعدادی از بچه های روستا برای دفاع از خود در برابر ترک ها مواد منفجره دست ساز درست می کردند، و آنها مواد منفجره را به مدافعان ارمنی تحویل می دادند.
گورگن خانجیان تصمیم گرفت با خانواده اش از شهر فرار کند. او با همسر و برادرش بعد از صدها مایل پیاده روی به ارمنستان شرقی رسیدند.پس از چند سال، آنها به ایران مهاجرت کردند بعد از اقامت چند ماهه،در اوایل 1920م به بیروت،نقل مکان کردند،جایی که با مادربزرگم «هرمینه داویتیان»[19] آشنا شد.
من داستان خانواده خود را در سن جوانی از پدرم کسی که در سال 1972م، به لس آنجلس نقل مکان کرد،شنیده ام.زمانی که جنگ در لبنان آغاز شد.پدر بزرگ و مادربزرگم نیز به ما پیوستند.
هر ساله در روز 24 آوریل پدر بزرگ ما را در اطراف خود جمع می کرد و داستان خانواده اش،و از جنایاتی که در سال 1915م اتفاق افتاده بود صحبت می کرد.
کارینا خانجیان،واشنگتن
منبع:
[1] Palidouz Totunjian
[2] Adapazar
[3] Sakarya Province
[4] Aghavni
[5] Araks
[6] Harution Sanosian
[7] Avedis
[8] Serbuhi
[9] Galustian
[10] استان کیلیس یکی از استانهای ترکیه است. مرکز این استان شهر کیلیس میباشد. این استان هممرز با کشور سوریه است و جادهای از این استان به شهر حلب در سوریه میرود.
[11] Agulin Tatulian
[12] یا هاچن
[13] کتاب صد سال... داستان های واقعی بازماندگان نسل کشی
[14] شهر ارزروم فعلی
[15] Artemis Khaloian
[16] Galust
[17] روستایی در نزدیکی شهر ارزروم
[18] Gurgen Khanjian
[19] Hermineh Davitian